سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابراهــــــیم معـــــنوی

چکیده مهارت های ده گانه زندگی

 

 اجزای مهارتهای ده گانه زندگی

 خودآگاهی

·          آگاهی از نقاط قوت

·          آگاهی از نقاط ضعف

·          تصویر خود واقع بینانه

·          آگاهی از حقوق و مسئولیت ها

·          توضیح ارزشها

·          انگیزش برای شناخت

 مهارتهای ارتباطی

·          ارتباط کلامی و غیرکلامی موثر

·          ابراز وجود

·          مذاکره

·          امتناع

·          غلبه بر خجالت

·          گوش دادن

 همدلی

·          علاقه داشتن به دیگران

·          تحمل افراد مختلف

·          رفتار بین فردی همراه با پرخاشگری کمتر

·          دوست داشتنی تر شدن (دوستیابی)

·          احترام قائل شدن برای دیگران

 مهارتهای بین فردی

·          همکاری و مشارکت

·          اعتماد به گروه

·          تشخیص مرزهای بین فردی مناسب

·          دوستیابی

·          شروع و خاتمه ارتباطات

 مهارتهای حل مسأله

·          تشخیص مشکلات علل و ارزیابی دقیق

·          درخواست کمک

·          مصالحه (برای حل تعارض)

·          آشنایی با مراکزی برای حل مشکلات

·          تشخیص راه حل های مشترک برای جامعه

 مهارتهای تفکر خلاق

·          تفکر مثبت

·          یادگیری فعال ( جستجوی اطلاعات جدید )

·          ابراز خود

·          تشخیص حق انتخاب های دیگر ( برای تصمیم گیری )

·          تشخیص راه حل های جدید برای مشکلات

 مهارتهای مقابله با هیجانات

·          شناخت هیجان های خود و دیگران

·          ارتباط هیجان ها با احساسات ، تفکر و رفتار

·          مقابله با ناکامی ، خشم ، بی حوصلگی ، ترس و اضطراب

·          مقابله با هیجان های شدید دیگران

 مهارتهای تصمیم گیری

·          تصمیم گیری فعالانه بر مبنای آگاهی از حقایق کارهایی که می توان انجام داد که انتخاب را تحت تأثیر قرار دهد.

·          تصمیم گیری بر مبنای ارزیابی دقیق موقعیت ها

·          تعیین اهداف واقع بینانه

·          برنامه ریزی و پذیرش مسئولیت اعمال خود

·          آمادگی برای تغییر دادن تصمیم ها برای انطباق با موقعیت های جدید

 مهارتهای تفکر انتقادی

·          ادراک تأثیرات اجتماعی و فرهنگی بر ارزشها ، نگرشها و رفتار

·          آگاهی از نابرابری ، پیشداوری ها و بی عدالتی ها

·          واقف شدن به این مسئله که دیگران همیشه درست نمی گویند

·          آگاهی از نقش یک شهروند مسئول

 مهارتهای مقابله با استرس

·          مقابله با موقعیتهایی که قابل تغییر نیستند

·          استراتژی های مقابله ای برای موقعیت های دشوار ( فقدان ، طرد ، انتقاد)

·          مقابله با مشکلات بدون توسل به سوء مصرف مواد

·          آرام ماندن در شرایط فشار

·          تنظیم وقت


برخورد با مرگ از نوع نزدیک

مرگ ,     نظر

 
     
  
رفتارها - سعید بی‌نیاز:
کوبلر راس می‌گوید هر آدمی وقتی خبر مرگ قریب‌الوقوع خودش را می‌شنود  از چند مرحله روان‌شناختی عبور می‌کند  

«در میان همه موجودات روی زمین، تنها انسان است که از مرگ می‌ترسد و مرگ برایش اهمیت دارد. زیرا تنها آدمی است که به مرگ می‌اندیشد و در واقع می‌تواند به مرگ بیندیشد.» اینها جملات یک فیلسوف معاصر غربی است؛ نوربرت الیاس.

خیلی سخت است که بخواهیم از مرگ صحبت کنیم اما جملاتمان فیلسوفانه و انتزاعی نشود. با این وجود در قرن بیستم یک خانم روانپزشک دست به کاری کاملا تجربی و عینی در مورد واکنش به مرگ زد؛ او به سراغ بیمارانی رفت که خبر مرگ خودشان را شنیده بودند و دید که تقریبا تمام آنها برای پذیرش این خبر، مراحل روان‌شناختی یکسانی را پشت سر می‌گذارند.

این روانپزشک آمریکایی - سوئیسی با این تحقیقش یک عنوان عجیب و غریب به نام خود اضافه کرد و از آن به بعد او را با این عنوان صدا زدند: الیزابت کوبلر راس، مرگ‌شناس!

کوبلر راس با تمام خبرنگارانی که از مصاحبه شوندگانشان می‌پرسیدند: «اگر به شما بگویند فقط تا 2 روز دیگر زنده‌اید، چه کار می‌کنید؟»  یک تفاوت عمده داشت.  این خبرنگاران سؤالی را می‌پرسیدند که می‌شد با تخیل به آن جواب داد یا حتی برای تظاهر در مقابل مصاحبه‌کننده و خوانندگان مصاحبه، می‌شد کارهای مثبتی را پشت سر هم ردیف کرد.

اما کوبلر راس دقیقا به میان واقعیت رفت و با کسانی زندگی کرد که همسایه دیوار به دیوار مرگ بودند و خبر لاعلاجی بیماری خودشان را شنیده بودند. کتاب‌های کوبلر راس به بسیاری از زبان‌های دنیا و از جمله به فارسی ترجمه شده است؛ مثل کتاب‌‌های «پایان راه» و «مرگ، آخرین مرحله زندگی». حتی پای این کتاب‌ها به فیلم‌های ایرانی هم باز شده است.

اگر فیلم «یه بوس کوچولو»، اثر بهمن‌ فرمان‌آرا را دیده باشید، حتما به کتابی که جمشید مشایخی داشت در آخرین روزهای عمرش مطالعه می‌کرد، دقت کرده‌اید؛ رضا کیانیان به جلد آن کتاب نگاهی می‌اندازد و رو به مشایخی می‌گوید: «کتاب پروفسور راس را می‌خوانی؟». حتی شاید بتوان گفت آن فیلم فرمان‌آرا از روی 5 مرحله «واکنش به مرگ» کوبلر راس ساخته شده است. اما مراحل پنج‌گانه واکنش به مرگ از دیدگاه پروفسور راس چه ویژگی‌هایی دارد؟

 شوک و انکار
خبر مرگ خودمان را انکار می‌کنیم نه، دکتر اشتباه می‌کند

وقتی یک پزشک به‌مان خبر می‌دهد که ما مثلا به خاطر بیماری‌مان رو به مرگیم، اول گیج و گنگ می‌شویم. بعد، اولین جمله‌ای که به ذهنمان می‌رسد این است: «او اشتباه می‌کند». در واقع ما صورت مسئله را پاک می‌کنیم؛ صورت مسئله‌ای که آن‌قدر اضطراب‌آور است که ممکن است ما را از این پزشک به آن پزشک بکشاند تا شاید یکی نظرمان را تایید کند و بگوید: «بله، آن پزشک اشتباه کرده. تو مردنی نیستی».

ماندن در این مرحله اگرچه باعث کوتاه‌‌شدن باقی‌مانده عمرمان می‌شود، اما کوبلر راس تاکید می‌کند که چهار پنجم بیماران ترجیح می‌دهند که خبر مرگ‌قریب‌الوقوعشان به آنها داده شود؛ در واقع باخبری از این موضوع را به بی‌خبری ترجیح می‌دهند. با این حال، خانم مرگ‌شناس، این مراحل را جزئی از زندگی و شکوفایی فردی بیمار می‌داند؛ البته به شرط آن که فرد به مرحله پنجم هم برسد.

خشم

خشم خودمان را نسبت به دیگران ابراز می‌کنیم چرا من؟

فرد در این مرحله معمولا از انکار مرگ دست برمی‌دارد اما نمی‌خواهد موضوع را به راحتی بپذیرد؛ احساس ناکامی و خشم می‌کند و مدام از خودش و اطرافیانش می‌پرسد: «چرا من؟».

او به دیگرانی که از انرژی و سلامت کامل برخوردارند، غبطه می‌خورد و خشمگین می‌شود و ممکن است نسبت به هر کسی احساس خشم داشته باشد؛ خداوند، سرنوشت، دوست، اعضای خانواده، پزشک، کارکنان بیمارستان و...

در این مرحله، زندگی‌کردن با فرد بسیار مشکل می‌شود. او معمولا در این مرحله به شدت زودرنج می‌شود اما باید بدانیم که در واقع، این حالات نوعی خشم نسبت به خود مرگ است، نه نسبت به اطرافیان. آدم وقتی از چیزی خشمگین می‌شود که تحت کنترلش نیست؛ گاهی خشم خودش را نسبت به یک چیز قابل کنترل ابراز می‌کند و به اصطلاح، از جابه‌جایی حسی استفاده می‌کند.

توصیه روان‌پزشکان این است که ما باید به خودمان کمک کنیم تا زیربنای این خشم را کشف کنیم؛ احساسات عمیقی مانند ترس و تنهایی. ماندن در این مرحله خیلی سخت است. اگر فرد در این مرحله فوت کند، برای همیشه خاطره‌ای از یک بیمار پرخاشگر در ذهن اطرافیانش به‌جا خواهد گذاشت؛ مخصوصا اگر اطرافیان معنای واقعی این خشم را ندانند.

 چانه‌زدن

برای بیشتر زنده‌ ماندن معامله می‌کنیم تولد فرزندم را ببینم، بعدش بمیرم

در این مرحله ما دیگر خشمگین نیستیم اما هنوز دلمان می‌خواهد موقعیت را کنترل کنیم؛ موقعیتی که هنوز هم نمی‌خواهیم بپذیریم که قابل‌کنترل نیست؛ هنوز به شکل یک مبارزه به آن نگاه می‌کنیم اما این بار از موضع انفعال، فقط چانه می‌زنیم. می‌خواهیم با همه چیز در ازای کمی بیشتر زنده ماندن معامله کنیم؛ با خداوند، با پزشک، با دوستان و...

در این مرحله گاهی فکر می‌کنیم که پزشک به خاطر پرخاشگری‌مان در مرحله قبل، درست به ما نمی‌رسد. به همین خاطر سر به راه می‌شویم تا با مداوای بهتر، مرگ دست از سرمان بردارد. سازگارتر می‌شویم؛ پزشکمان را سؤال‌پیچ نمی‌کنیم؛ آرام‌تر برخورد می‌کنیم و حتی ممکن است با خدا وارد معامله شویم؛ بیشتر صدقه بدهیم، نذر کنیم، عبادت کنیم و اخلاقی‌تر باشیم اما در عوض از خدا بخواهیم اجازه بدهد عروسی پسرمان را ببینیم! در واقع ما داریم به نوعی با فروشنده چانه می‌زنیم تا او کمی بیشتر به ما تخفیف بدهد و زندگی را به بهایی ارزان‌تر از مرگ به ما بفروشد.

در این مرحله اگر پزشک خوبی داشته باشیم، به ما می‌فهماند که به هر حال او تلاش خودش را خواهد کرد و بیمارِ خوب بودن فقط به معنای رعایت فعالانه توصیه‌های پزشک است.

 افسردگی
افسرده می‌شویم و پیشاپیش برای خودمان عزا می‌گیریم برای خودمان عزا می‌گیریم

مرحله چانه‌زدن خیلی طول نمی‌کشد؛ بیماری پیشرفت می‌کند و همه قراردادها نقض می‌شود و ما غمگین می‌شویم؛ به خاطر بیماری، به خاطر مشکلات شغلی و مالی‌ خاصی که برای خودمان و خانواده‌مان به وجود آورده‌ایم؛ به خاطر مرگی که احساس می‌کنیم امروز یا فردا خواهد آمد؛ به خاطر برنامه‌هایی که هرگز فرصت انجامش را پیدا نخواهیم کرد؛ به خاطر رؤیاهایی که هرگز به آنها دست پیدا نمی‌کنیم و...

این غمگینی و نا امیدی ممکن است آن‌قدر شدید شود که ما کاملا افسرده شویم؛ یعنی از دیگران کناره بگیریم؛ حرکات و حرف زدنمان خیلی کند شود؛ نتوانیم تصمیم‌های ساده روزمره‌مان را بگیریم؛ خواب و اشتهایمان به هم بریزد؛ به خاطر خیلی چیزها احساس گناه کنیم و بدتر از همه اینکه افکار خودکشی به سراغمان بیاید.

پزشک‌ ممکن است در این مرحله برایمان داروهای ضدافسردگی تجویز کند. در این مرحله بهتر است با یک روان‌شناس یا روانپزشک صحبت کنیم؛ چرا که تحقیقات نشان داده‌اند که امیدوار بودن حتی در بدترین شرایط هر بیماری، باعث افزایش طول عمر می‌شود.

روان‌شناس یا روانپزشک می‌تواند به ما کمک کند تا ذره‌های باقی‌مانده امیدمان را در وجود خودمان پرورش بدهیم و برای روزهای باقی‌مانده‌ عمرمان برنامه‌ریزی کنیم. از قدیم ‌گفته‌اند امید آخرین چیزی است که دست از سر آدم برمی‌دارد.

پذیرش
می‌پذیریم که به‌ زودی خواهیم مرد و مرگ، یک قانون جهان‌شمول است. همه می‌میرند، من هم

سوزان سانتاگ می‌گوید مرگ می‌تواند قدرت استعاره پیدا کند؛ خیلی از شعرهایی که آراممان می‌کنند، دقیقا از مرگ حرف می‌زنند: «و خاک، خاک‌پذیرنده، اشارتی است به آرامش.»

شاعران این امکان را دارند که وقتی به مرگ می‌اندیشند یا وقتی مرگ را در نزدیکی خود حس می‌کنند، آن را به کلمه تبدیل کنند. سهراب‌ سپهری را باید یکی از نمونه‌های بارز چنین اندیشه‌ای دانست: «مرگ پایان کبوتر نیست».

مرحله آخر واکنش به مرگ، مرحله‌ای است که ما می‌پذیریم مرگ یک پدیده اجتناب‌ناپذیر و جهان‌شمول است و باید با آن به تفاهم رسید. دوری از عزیزان و اطرافیانمان را به‌عنوان نتیجه مرگمان قبول می‌کنیم و در بهترین حالت، احساسات پریشان خودمان را در مورد پایان زندگی سر و سامان می‌دهیم.

گاهی ممکن است بی‌تفاوت باشیم یا احساس تسلیم‌‌شدن داشته باشیم؛ شاید به این خاطر که از این جدال 5 مرحله‌ای با مرگ خسته شده‌ایم:«فرصت کوتاه بود/  و سفر جانکاه/ اما یگانه بود و هیچ کم نداشت...»

مرگ‌ها و آدم‌ها


نکته مهم این است که کوبلر راس خودش تاکید می‌کند که این توالی 5 مرحله‌ای برای همه بیماران رو به مرگ، ثابت نیست؛ یعنی الزاما همه مردم از تمام این مراحل عبور نمی‌کنند.

گروهی ممکن است بین این مراحل رفت و برگشت کنند؛ یعنی مثلا بعد از مرحله دوم (خشم)، دوباره به مرحله اول برگردند و مرگ‌ خودشان را انکار کنند. بعضی‌ها ممکن است فقط یک یا دو مرحله را تجربه کنند و اصلا به مراحل نهایی راه پیدا نکنند.

برخی هم ممکن است زودتر به مراحل پایانی برسند. موارد نادری هم هستند که دقیقا این 5 مرحله را با همین توالی‌-منظم و دقیق- طی می‌کنند. اما به هر حال، رویارویی با مرگ قریب‌الوقوع- لااقل از نظر کوبلر راس- خارج از این مراحل پنج‌گانه نیست./منبع مثبت من/


خصیصه منحصر بفرد و برجسته انسان ها بر خلاف تصور عمومی،

 خصیصه منحصر بفرد و برجسته انسان ها بر خلاف تصور عمومی، هوش آنها نیست...این مقاله ارزش دوباره خواندن را دارد ضمن اینکه مقدمه ای بر مقاله ای می شود که بزودی خواهم نوشت. لطفا نگاهی به آن بیندازید.

 

واقعا چه چیز، ما انسانها را از حیوانات متمایز می کند؟ همه ما از اینکه کسی به ما برچسب حیوان بودن بزند بیزاریم و از قضا یکی از مشکلاتی که نظریه داروین از روز نخست در رویاروئی با مخالفانش با آن روبرو بوده همین مسئله بوده است که صرف نظر از بحث های سنگین علمی و فلسفی که ظرف 1?0 سال گذشته بین موافقان و مخالفان نظریه تکامل داروین در جریان بوده انسان به لحاظ روانی دوست دارد خود را موجودی برتر، متفاوت و منحصر بفرد بداند و قبول این امر که اجدادش میمون بوده اند برایش شاق است.

انتشار نظریه داروین در انگلستان انفجار و جنجالی بپا کرد و کلیسا با قدرت تمام وارد جنگ علیه داروینیسم شد. در یک مناظره جالب در سال 18?0 که در آکسفورد صورت گرفت کشیش اعظم آکسفورد ساموئل ویلبر فورس (Samuel Wilberforce) در برابر تاماس هاکسلی (Thomas Huxley) قرار گرفت. هاکسلی که از وی بعنوان "سگ نگهبان" داروین یاد می کنند فردی بشدت ضد خدا بود و از همین رو نظریه داروین را به عنوان موهبتی برای جنگ بر علیه مذهب با آغوش باز پذیرفت. در این مناظره، بیشاپ ویلبر فورس که با صدائی رسا در سالن "اتحادیه بریتانیا" سخن می گفت رو به هاکسلی کرده و گفت من تمنا می کنم به ما بگوئید شما از سمت پدربزرگتان از میمون منشعب شده اید و یا از سمت مادربزرگتان؟ هاکسلی از جا برمی خیزد و در پاسخ وی می گوید، من از اینکه اجدادم میمون باشند هیچ شرمی ندارم اما شرم دارم از اینکه با مردی دمخور باشم که از موقعیت خود برای پوشاندن حقیقت استفاده می کند.

این سخنان هاکسلی و سخنان کم مایه و ضعیف بیشاپ ویلبر فورس آن چنان در تاریخ جای گرفت که برخی متفکران آنرا "نخستین پیروزی انسان بر دگماتیسم" دانسته اند.

اما پیش از ادامه این بحث ذکر یک نکته را بیفایده نمی دانم. نظریه داروین هم به لحاظ علمی و هم فلسفی به خصوص در سالهای اخیر (از آغاز دهه 1990) با نقدهای بسیار جدی روبرو شده است. از جمله می توان از نظریه "طرح هوشمند" (Intelligent Design) که لشگری از صدها استاد برجسته فیزیک (کوانتوم و نجومی)، شیمی (کوانتوم)، بیولوژی (مولکولی) و فلسفه و ریاضیات دانشگاههای مطرح آمریکائی آنرا پشتیبانی می کنند نام برد. (نظریه طرح هوشمند که نوعی تئولوژی مدرن است معتقد است که بهترین توضیح برای پیدایش کائنات، موجودات زنده و انسان با قائل بودن یک "علت هوشمند" قابل حصول است تا یک پروسه گنگ و هدایت نشده بنام "انتخاب طبیعی" (Natural Selection). برای شروع مطالعه در این خصوص می توانید به اینجا مراجعه کنید(.

بهرحال من قصد ورود به بحث نظریه تکامل داروین را ندارم که مقاله یا مقالاتی جداگانه را می طلبد، بلکه بیشتر نظرم از طرح آنچه که رفت این بود که دریابیم اکثر انسانها علاقه ندارند که خود را برآمده از میمون بدانند بنحوی که امروز حتی تکامل گرایان (Evolutionists) نظریه خود را بنحوی تنظیم کرده اند که ما و میمون هر دو از اجداد مشترک می آئیم (که نسلشان از میان رفته و میمون نما (Hominids) بوده اند) و در یک نقطه از تاریخ که چیزی در حدود 2 تا 7 میلیون سال پیش تخمین زده می شود بر اثر یک "جهش ناگهانی اتفاقی"(Random Mutation) و سپس تلفیق آن با "انتخاب طبیعی" انسان راه خود را از نسل دیگر میمون ها جدا کرده است. (لازم به ذکر است که تشابه مولکولی DNA انسان و میمون تا چندی پیش در حد 98 درصد برآورد می شد که با توجه به اختلاف اندک 2 درصد حیرت آور است که شاهد تفاوتی این چنین عظیم بین انسان و میمون باشیم. امروز ?? در صد تشابه را منطقی تر می دانند).

البته اصرار بیولوژیست ها و فسیل شناسان بر اینکه داروین هرگز نگفته است که انسان از اخلاف میمون است بیفایده است. من در کتاب "تبار انسان" (Descent of Man) نوشته داروین حداقل در چهار جای مختلف می توانم نشان دهم که داروین صراحتا نوشته که نوع انسان از نسل میمون می آید منتها تکامل گرایان به دلیل همان حساسیتی که احساس می شود امروز بکلی موضوع را منکر می شوند هر چند که این امر تاثیر چندانی بر ضعف ها و قابلیت های نظریه تکامل ندارد.

بهرحال چه نظریه تکامل از صحت و استحکام برخوردار باشد و چه نباشد نظر عموم بر این است که بارزترین مشخصه ای که انسان ها را از حیوانات و بخصوص از میمون ها جدا می کند هوش آنهاست. اما نظر مایکل توماسلو (Michael Tomasello) آمریکائی، "رئیس بخش انسان شناسی تکاملی" انستیتوی معتبر ماکس پلانک چیز دیگریست.

فرض کنید که کودکی در یک جزیره دور افتاده در حالیکه ارتباطش با همه جا قطع است بدنیا بیاید و بعد تنها رها شود ولی بطور معجزه آسائی بتواند زنده بماند و به حیات خود ادامه دهد. زمانی که این کودک به سن رشد و بلوغ می رسد مهارت ها و شناخت و درک او از واقعیت های جهان خارج تا چه حد رشد کرده است؟ آیا می داند که زمین اصولا کروی است و می چرخد؟ به طلوع و غروب آفتاب که در دریا می نگرد تصور نمی کند که خورشید شیئی است نورانی که بطور خستگی ناپذیر روز از انتهای دریا بیرون می خزد و شب هنگام دوباره در دریا فرو می رود و تاریکی و ظلمت همه جا را در بر می گیرد؟

اصلا می داند جز آن جزیره، خشکی دیگری هم وجود دارد؟ و یا اصولا می داند نوعی موجود به نام انسان وجود دارد و یا خود را نیز حیوانی چون حیوانات دیگر جزیره می پندارد؟ ضعف های وی به همین جا ختم نمی شود و از همه جالبتر اینکه نمی تواند حرف بزند و تنها صداهائی مبهم از گلویش خارج می شود. نه انگلیسی می داند نه فارسی و نه هیچ زبان دیگری و تصوری هم از این ندارد که می توان اندیشه خود را، خواسته ها و آرزوها و غم و شادی خود را با دیگران تقسیم کرد چون وسیله این امر یعنی "زبان" (Language) را در اختیار ندارد و اصلا از وجود آن نیز بکلی بیخبر است. تصور او از اعداد بزرگ، از کهکشان و از نظام های اجتماعی هیچ است.

آنچه که او نمی داند تنها بر اثر "شناخت جمعی" است که قابل تحقق است. ما به شناخت از این جهان و به اختراع زبان بعنوان وسیله انتقال فکر از آن رو رسیدیم که مشخصه بارزمان، زندگی در جمع و در میان گروه بوده است. اگر خصیصه میل به زندگی در میان جمع در انسان نبود زبان بوجود نمی آمد و بدون زبان انتقال تجربه از فردی به فرد دیگر، از نسلی به نسل دیگر، از شهری و کشوری و ملتی و بالاخره از قرنی به قرنهای دیگر ممکن نبود. اگر چنین بود اطلاعات بر روی یکدیگر انباشته نمی شدند و بدون انباشته شدن و انتقال اطلاعات چنین پیشرفت شگرفی در زندگی بشر ممکن نبود.

کودک از زمانی که خود را می یابد بلافاصله با اطرافش با پدر، مادر، خواهر برادر و کودکان دیگر رابطه برقرار می کند و شوق عجیبی دارد که از همان لحظه نخست اطلاعات خود را با دیگران در میان بگذارد. در ژن ما انسانها چیزی نوشته شده که ما را به زندگی در میان گروه و انتقال احساسات و اطلاعات وامی دارد. او در همان سال اول زندگی خود با شادی زائدالوصفی پرواز پرنده ای را در آسمان به مادر خویش نشان می دهد چرا که عشق به تقسیم "اطلاعات" و احساسات بی اختیار ما را وادار به این امر می کند.

شدت و علاقه به یادگیری و یاد دادن در انسان حیرت انگیز است. توماسلو می گوید در انواع میمون ها از شمپانزه گرفته تا گوریل و اورانگوتان برقراری رابطه صرفا به این منظور است که دیگران را متوجه کنند که چه می خواهند والا کمترین اشتیاقی برای انتقال اطلاعات و نیز عشق به یادگیری و یاد دادن در آنها وجود ندارد. هر چه هست به منظور اطفاء ابتدائی ترین غرایز آنهاست. میمون ها چون انسانها به یکدیگر یاد نمی دهند و از یکدیگر نمی آموزند باز آنچه که در میان آنان رایج است تنها انتقال غرائز است نه آنچه که "به شناخت" و تعالی آنها کمک کند.

عشق به زندگی گروهی پدیده حیرت انگیز دیگری را نیز شکل می دهد. اینکه انسانها عقل هایشان را کنار یکدیگر می گذارند و به حل مسائل مشترکشان می پردازند. از همان کودکی اطفال خردسال وقتی در کنار هم قرار می گیرند سعی می کنند دانش خود را به دیگری منتقل کنند و عجیب اینجاست که انسان حتی تا بزرگسالی نیز از این امر لذت می برد (بگذریم که وقتی پای منافع مادی پیش می آید اطلاعات را دریغ می کند که هیچ، چه بسا اطلاعات اشتباه نیز بدهد).

انسان خصیصه حل پیچیدگی های جهان را به کمک کار گروهی و انتقال اطلاعات دارد. اگر ژن انسان طور دیگری طراحی شده بود که حتی علیرغم همین ذهن فعال و قدرت خلاقه، علاقه ای به انتقال یافته هایش به دیگران و از آنجا نسل به نسل در طول اعصار و قرون نداشت ممکن نبود پیشرفت هائی این چنین شگرف حاصل شود.

نگاهی به زندگی دانشمندان قرون 1? تا 19 در اروپا حیرت انسان را بر می انگیزد. در آن روزگار مانند امروز اکتشاف و اختراع متضمن منافع مادی برای دانشمندان نبود و با آنکه اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان در اروپا در فقر بسر می بردند با این حال با عشق و علاقه عجیبی سعی در کشف حقایق جهان داشتند و با همان قلم نی پَردار خود اکتشافاتشان را به رشته تحریر درمی آوردند تا برای دیگران قابل استفاده باشد. این خاصیت ژنتیکی و این خصیصه حیرت انگیز عشق به شریک شدن اطلاعات با دیگران است که بشر را ظرف مدتی کوتاه به نقطه ای رسانده که مرزهای منظومه خود را پشت سر می گذارد و مسافرت بی انتهای خود را در اقیانوس بیکران کائنات آغاز می کند.

اگر عمر بشر را حتی هفت میلیون سال که حداکثر زمانی است که برای پیدایش آن بر روی زمین قائل شده اند فرض کنیم در مقایسه با عمر ?/3 میلیارد ساله کره زمین و 1? میلیارد ساله کائنات مژه برهم زدنی بیش نیست. جای بسی تامل است که با این شتاب حیرت انگیز در آینده بسیار دور مثلا 100 میلیون سال دیگر بشر به کجا رسیده است.

بهرحال مشخصه میل به کار گروهی و میل به تقسیم کردن اطلاعات است که به هوش بشر اجازه رشد داده است. اما باز در همین رابطه خصلت دیگری هم در داخل مولکولهای DNA و RNA انسان کد گذاری شده است.

توماسلو می گوید علیرغم میل به کار جمعی انسانها علاقه عجیبی دارند که در میان گروه مختص به خود کار کنند، در میان گروه خود به تفکر جمعی بپردازند، از منافع گروه محافظت کنند و در نهایت با عواملی که بر سر راه اهداف گروهشان قرار می گیرند به جنگ و مقابله بپردازند. باین ترتیب انسانها فرشتگانی نیستند که بدون هر گونه غل و غشی تن به مشارکت دهند. برخورد انسان با همنوعانش که در درون گروه وی قرار گرفته اند دوستانه و حمایت کننده و چه بسا فداکارانه است و در برابر کسانی که خارج از گروه وی قرار دارند بی تفاوت، بدبینانه و بالاخره می تواند خصمانه شود. آنچه که اعضاء گروه را به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر می کند وجود یک تهدید خارجی و به عبارت دیگر یک دشمن است.

ظاهرا حاکمان و متفکران سیاسی در طول تاریخ، قبل از دانشمندان علم تکامل به این نتیجه رسیده اند و حداکثر بهره را از این خاصیت ژنتیکی بشر برده اند.

هانتینگتون در "برخورد تمدن ها" که بی شک یکی از تاثیرگذارترین کتابهای تاریخ تفکر سیاسی بشر بوده است می نویسد: "انسان یعنی نفرت ورزیدن. فرد برای تعریف هویت خود و نیز برای انگیخته شدن به دشمن نیاز دارد. ما به رقبائی در بیزینس، هماوردانی (بعنوان مانع) در راه رسیدن به موفقیت و دشمنانی در سیاست نیاز داریم".

پیش از هانتینگتون فیلسوف آلمانی الاصل، لئو اشتراوس (Leo Strauss) که مدت یکربع قرن در دانشگاه شیکاگو تدریس می کرد و پدر فکری جنبش نومحافظه کاری در آمریکا به شمار می رود نوشت که یک نظام سیاسی به شرطی پایدار است که در مقابل یک تهدید خارجی متحد شود. اگر تهدید خارجی وجود نداشته باشد باید تراشیده شود. قدمت این تفکر به دوران ماقبل میلاد مسیح و در جریان جنبش اسپارتاکوس باز می گردد که کراسوس با بکار گرفتن همین مکانیزم نخستین انقلاب بزرگ عدالتخواهانه را در تاریخ بشر سرکوب کرد.

باین ترتیب خصیصه عشق به کار در میان گروه که بشر را قادر به دست یافتن به پیشرفتهای حیرت انگیز علمی و فنی نموده بطور عجیبی کمیاب ترین و خشن ترین ویژگی را نیز در انواع موجودات زنده برای انسان رقم زده است، سرکوب، شکنجه و کشتار بدون ترحم همنوع برای دفاع از موجودیت گروه خود./منبع وبلاگ مثبت من/


آرزوهای رنگی

 

http://www.imanmaleki.com/fa/Galery/images/2Wish....jpg

 

 آرزو می‌کنیم، آرزوهای کوچک وبزرگ.آرزوهایی که گاه رنگ خیال می‌گیرند.


آرزو کردن را از کودکی آموختیم. جلوی در مغازه به پهنای صورتمان اشک می‌ریختیم و آرزو می‌کردیم که ‌ای‌کاش پدر و مادرمان این اسباب‌بازی را برایمان بخرند. وقتی کوچک بودیم بسیار آرزو می‌کردیم و زودتر از آنچه فکر کنیم از خیرش می‌گذشتیم و سراغ آرزوی دیگری می‌رفتیم.در کودکی می‌دانستیم که راه دستیابی به آرزوهای کوچک مان، گریه کردن است حال آنکه اکنون نمی‌دانیم از کدام راه برویم تا به آرزوهایمان برسیم.

 عده‌ای  می‌گویند که آرزو بر جوانان عیب نیست. اما اینکه گول می‌خوریم و مدام آرزو می‌کنیم پیامدهای خاص خودش را دارد.

در واقع آرزو می‌کنیم اما زمانی که بر آورده نمی‌شود ایراد را در آرزوهای خود نمی‌یابیم و شدیدا مایوس می‌شویم. غافل از این امر که آرزو کردن فوت و فن خاص خودش را دارد و مانند هر چه در این جهان هست، حساب و کتاب دارد.
به قول ارد بزرگ : هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید
اما یک سؤال پیش می‌آید و آن این است که این آرزو کردن چیست که آدم‌های روزگار بر سر آن سر و دست می‌شکنند ؟  راستی شما چطور آرزو می‌کنید؟
آیا در راه رسیدن و نرسیدن، دلواپس آرزو هایتان می‌شوید؟ یا اینکه به‌خود می‌گویید، آرزوهایتان دچار تقدیر سرنوشت شده‌اند و می‌گویید که قضاو قدر جلوی آنها را گرفته‌اند تا بر آورده نشوند. چه بسا نمی‌دانید شاید اگر بر آورده شوند روزگارتان سیاه‌تر از پر کلاغ ‌شود.

گاهی آنقدر دنبال آرزوهایتان می‌دوید که یادتان می‌رود، زندگی مثل یک دیکته پرغلط است می‌نویسی و پاک می‌کنی. غافل از اینکه یک روز اعلام می‌کنند: وقت تمام شد! ورقه‌ها بالا...... یا که نه آرزوهای بزرگی می‌کنید و یادتان می‌رود آرزو‌های بزرگ آنقدر باید مقاوم باشند تا تیشه سخت روز گار آنها را از پای در نیاورد! ارد بزرگ در این رابطه میگوید:به آرزوهایی خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها باندیشید که گویی بزودی رخ می دهند .
آیا شما نیز آرزو می‌کنید و تا زمانی که بر آورده نشود می‌ایستید و فقط به آرزویتان با نگاه مظلومانه‌ای می‌نگرید ؟ شما نیز هنوز در پیچ و خم آرزوها متوجه نشده‌اید که سقف آرزوهایتان را در چه حدی تعیین کنید؟ آیا آنقدر آرزوهایتان بزرگ است که حتی جرات بر زبان آوردن آن را نیز ندارید ؟ که راستی آرزو چیست و چه آرزویی بکنیم تا بر آورده شود؟
آرزو شاید آن چیزی که در سخت‌تر ین موقعیت ها فکر رسیدن به آن را در ذهن پرورش می‌دهیم و آنقدر به آن توجه می‌کنیم تا در همین لحظه، همین حال آن را بیابیم. حتی اگر یافتنش سخت باشد. حال با تمام هیجانی که آرزو کردن دارد، چه آرزویی بکنیم که وقتی به آن رسیدیم آنقدر خسته نباشیم که آرزویمان همه شورو شعف خود را از دست داده باشد.
از دوستی شنیدم که می‌گفت: هر روز آرزو می‌کردم. آرزو هایم را می‌گفتم و می‌نوشتم فکر می‌کردم فقط باید آرزو کنم.آرزو می‌کردم یکی پس از دیگری، جوری که آرزوهایم روی هم انباشته شده بود. آرزوهای اولم شاکی شده بودند و می‌گفتند از خیر ما بگذر ما که برآورده نمی‌شویم پس آرزوهایت را پس بگیر تا ما رها شویم.
اول فکر می‌کردم آرزوهایم خسیس هستند و خودشان نمی‌خواهند بر آورده شوند تا از قید و بند من رهایی یابند، اما نه گویی اشتباه می‌کردم، آرزوهایم از زیر کار در برو نبودند.این من بودم که آرزوهای بزرگی می‌کردم اما تلاش‌های کوچکی.می توانم بگویم اصلا تلاش نمی‌کردم. در واقع من تلاشی نکرده بودم فقط آرزوهایم هر روز مرتفع‌تر می‌شد و تلاش‌هایم روی زمین مانده بود.
فکر کنم دچار خواب غفلت شده بودم چراکه آرزوهایم هر روز بزرگ‌تر می‌شد و من در غفلت خویش غرق بودم.فکر می‌کردم اگر مدام آرزوهایم را تکرار کنم و دست به هیچ تلاشی نزنم حتما برآورده خواهد شد، اما اشتباه می‌کردم.

در واقع نه تنها من بلکه همه آدم ها باید سقف آرزوهایشان را تعیین کنند تا بتوانند چراغی به آن آویزان کنند و فراموش نکنند آرزوی هر شخصی وظیفه هدایت او را به‌عهده دارد و راه رسیدن به آرزو‌ها این است که به جای متکی بودن به شانس و اقبال برای رسیدن به آن برنامه‌ریزی کنیم.

چه بسا اگر برای آرزوهایمان در زندگی برنامه‌ریزی کنیم، هدفی می‌شود که آینده مان را رقم می‌زند و اگر درست آرزو کرده باشیم زندگی مان شیرین خواهد شد. به قول آنتونی رابینز آرزو ریشه حیات ماست، اگرچه این ریشه حیات، ما را به‌تدریج می‌سوزاند ولی همین ریشه مایه زندگی است.

از همین امروز تصویر زندگی آینده‌مان را فوق‌العاده ترسیم کنیم. ریشه حیاتمان را زیبا آبیاری کنیم. به‌خودمان قول دهیم آرزوهایی کنیم که تا حدودی برای دست یافتن آنها مطمئن باشیم و نگذاریم یاس و ناامیدی آنها را آبیاری کند.

 

http://th01.deviantart.com/fs12/300W/f/2006/329/3/3/waiting_by_forgiven51.jpgمنبع وبلاگ همایون  زارعیان


مردان مریخی و زنان ونوسی

    نظر

http://1raymand.files.wordpress.com/2008/05/casually1.gif


روان‌شناسان در مورد بروز‌‌ تفاوت زن و‌‌ ‌مرد، ‌‌هر دو عامل محیط و وراثت را سهیم می‌دانند. اما‌ ‌جامعه‌شناسان با روان شناسان اختلاف نظر فاحشی دارند.

آنها معتقدند که تفاوت‌های زن‌ ‌و مرد معلول تفاوت رفتاری است که جامعه در مورد آنان پیش می‌گیرد و معتقدند که دو‌ ‌جنس در اساس با هم هیچ تفاوتی ندارند، بلکه اجتماع موجب می‌شود که آنها گرایش‌های‌ ‌متفاوت پیدا کنند و به زمینه‌های مختلف سوق داده شوند. از نظر جامعه‌شناسان تفاوت‌ ‌زن و مرد در جزییات است نه در کلیات. زیست شناسان عقیده دارند که زن و مرد تفاوت‌‌‌های بنیادی دارند، بدین معنا که تفاوت‌های آنها در درجه اول ارثی است نه محیطی. ‌‌آنها معتقدند که هر سلول بدن زن با هر سلول بدن مرد تفاوت دارد.‌

آنها قبل از آن که به دنیا بیایند و تحت تأثیر نفوذهای اجتماعی قرار گیرند،‌ ‌کاملاً تمایز پیدا کرده و برای زن یا مرد شدن آماده می‌شوند.‌‌

ویژگی‌های ساخت و عملکرد اعضا و دستگاه‌های بدن دختران و‌ ‌پسران متفاوت است. این تفاوت طوری است که پسران را برای زندگی فعال و پرجنب و جوش، و‌ ‌دختران را برای زندگی آرام آماده می‌کند. در استعداد تجسم فضایی، تشخیص جهت و هدف‌‌‌گیری، پسرها بهترند. از نظر کلامی دخترها برتری دارند، اما از نظر ادراک کلامی‌ ‌پسرها برترند.‌

پسرها ارتباط‌های مکانیکی را بهتر درک می‌کنند و استعداد ریاضی بهتری نسبت به‌ ‌دخترها دارند، اما در کارهای دستی مخصوصاً کارهایی که نیاز به چالاکی انگشتان دارند‌ ‌دخترها بهترند و چابکی انگشتان زنان به آنها اجازه می‌دهد که ماشین نویس خوبی‌ ‌باشند. یکی از ویژگی‌های جالب زنان این است که می‌توانند اطلاعاتی را برای مدت‌ ‌کوتاهی در حافظه خود نگه دارند که با هم هیچ ارتباطی ندارند و به خود آنها نیز‌ ‌مربوط نیست.

بر پایه همین توانایی است که زن‌ها بهتر می‌توانند به منشی‌گری و‌ ‌کارهای دفتری اشتغال داشته باشند. دختران از دوران ابتدایی تا دانشگاه آن هم تا سطح‌ ‌لیسانس در مجموع بهتر از پسرها درس می‌خوانند و موفقیت‌های بیشتری به دست می‌آورند.‌‌ ‌اما بعد از فراغت تحصیل و به ویژه بعد از دوره لیسانس، معمولاً از رقابت دست برمی‌ ‌دارند و در صورت ازدواج، خود را کاملاً وقف خانواده می‌کنند. البته زنان شاغل،‌ ‌نویسنده، وکیل و پزشک هم وجود دارند اما کمتر به جاه‌طلبی و مقام پرستی روی می‌ ‌آورند و این امر به مقدار زیادی از شکوفایی استعدادهای آنها جلوگیری می‌کند.‌‌ ‌پس می‌توان گفت که علت محدودیت زن‌ها مسائل عاطفی است نه کمبود‌ ‌استعداد.‌

‌ماتینا هورنر می‌گوید زنان برای به دست آوردن موفقیت برانگیخته می‌شوند ولی در‌ ‌عین حال از موفقیت نیز می ترسند. هورنر می‌گوید: موفق شدن در دنیای رقابت طلب چیزی‌ ‌است که خیلی از زنها از آن پرهیز می کنند زیرا ویژگی‌هایی را منعکس می‌کند که به‌ ‌طور سنتی غیرزنانه به حساب می‌آید. ارد بزرگ فیلسوف و متفکر برجسته نکات بسیار مهمی را یادآور می شود : رستاخیزهای اجتماعی بدون همراهی زنان شجاع غیر ممکن است چرا که زن پرچمدار وارستگی ، پاکی و از خودگذشتگی ست .

کتاب پرواز تنها، زنان مجرد در نیمه راه عمر‌ ‌نوشته آسیب شناسان خانواده - کارل آندرسون و سوزان استوارت، با بررسی زندگی زنان‌ ‌و مردان قبل و بعد از تأهل، چنین نتیجه می‌گیرد که مردان معمولاً پس از ازدواج پله‌های ترقی را طی می‌کنند و کارآمدتر، عاقل‌تر و نهایتاً موفق‌تر می‌شوند.‌‌ ‌

‌دیوید اسکوس پروفسور علوم رفتارشناسی بیان می‌کند که کروموزم ‌ X‌پدری نه تنها‌ ‌از نظر وراثت خصوصیات زنانه نقش مهمتری را نسبت به کروموزم ‌ X‌مادری ایفا می‌کند‌ ‌بلکه انتقال دهنده برخی مهارت‌های اجتماعی نیز هست و این بدین معناست که مردان باید‌ ‌مهارت‌های اجتماعی را بیاموزند، در حالی که زنان آن را در ساختمان ژنتیکی خود دارند‌ ‌و این امر با بسیاری از جنبه‌های بلوغ (روانی، اجتماعی، جنسی) در دختران و پسران‌ ‌نیز مطابقت دارد.‌‌

محققان استرالیایی اعلام کرده‌اند:‌‌ ‌آن قسمت از‌ ‌مغز که برای صحبت کردن مورد استفاده قرار می‌گیرد در زنان نسبت به مردان 30-20 درصد‌‌‌ ‌وسیع‌تر است. شاید همین موضوع سبب می‌شود که زنان در امتحانات بلاغت شفاهی، حافظه‌ ‌شفاهی و برخی مهارت‌های حرکتی ظریف بهتر از مردان عمل کنند.

در مطالعه‌ای که با‌ ‌استفاده از فن رادیوگرافی و ‌ MRI‌صورت گرفت مشخص شد که مردان تنها از سمت چپ مغز خود‌ ‌برای حل مسائل زبان شناسی استفاده می‌کنند در حالی که زنان از هر دو نیمکره مغز سود‌ ‌می‌برند.

توانایی زنان در استفاده همزمان از هر دو نیمکره مغز، آنها را قادر می‌ ‌سازد که به هنگام صحبت کردن به مراکز عاطفی نیز دسترسی پیدا کنند و در ارتباطات‌ ‌عاطفی موفق تر عمل کنند.

شاید این نکته را که خانم‌ها مددکاران اجتماعی، مشاوران،‌ ‌آموزگاران و پرستاران موفق و خوبی هستند بتوان به این موضوع نسبت داد.

تفاوت هورمونی بین مرد و زن، مسئول قسمت بزرگی از تفاوتها در توان آنهاست.‌

تستوسترون ترشح شده در مردها اثر آنابولیکی پرقدرتی دارد؛ به این معنی که موجب‌ ‌افزایش تولید پروتئین در تمام بدن به ویژه در عضلات می‌شود.

در واقع حتی مردی که‌ ‌فعالیت ورزشی زیادی ندارد اما تستوسترون زیادی دارد جثه عضلانی‌اش 40 درصد بیشتر از‌‌‌ ‌زنان نظیر خود خواهد بود و قدرت او نیز به همین نسبت بیشتر است. هورمون جنسی زنان‌ ‌یعنی استروژن نیز احتمالاً مسئول قسمتی از اختلاف بین قدرت زن و مرد است، اگرچه اثر‌ ‌آن به همان شدت تستوسترون نیست. معلوم شده است که استروژن رسوب چربی را در زنان به‌‌ ‌ویژه در بعضی بافت‌ها افزایش می‌دهد.

بدیهی است این موضوع مانعی در برابر تولید‌ ‌حداکثر قدرت در ورزش‌هایی ایجاد می‌کند که به سرعت یا قدرت بدنی بستگی دارد اما از‌‌ ‌طرف دیگر این موضوع می‌تواند در ورزش‌های استقامتی سخت که برای تولید انرژی نیاز به‌ ‌چربی دارند یک کمک مؤثر به شمار آید. چنانکه رکورد رفت و برگشت بین دو سوی کانال‌ ‌مانش در حال حاضر متعلق به زنان است.‌‌

پسرها در پرتاب کردن توپ و دیسک بهتر از دختران هستند.

شاید علت آن در اغلب‌‌ ‌موارد این باشد که پسران برای بازی با توپ تقویت می‌شوند اما احتمالاً علت اساسی‌ ‌تری هم وجود دارد؛ شکل دست‌ها در دو جنس متفاوت است، مخصوصاً در دختران ساعد با‌ ‌بازو زاویه ای تشکیل می‌دهد که در دست پسران وجود ندارد.

بنابراین دختران به دلایل‌‌ ‌ژنتیکی و تشریحی نمی‌توانند موفقیت پسران را در پرتاب به دست آورند.

نکته قابل توجه‌ ‌دیگر آن است که اگر مرد و زنی را در جزیره ای دور افتاده رها کنید چگونگی وضعیت‌ ‌سوخت و ساز بدن در خانم‌ها منجر به آن خواهد شد که زن بیش از مرد زنده بماند.‌‌


لزوم ارتباط معنوی والدین با کودکان

عضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) گفت: والدین باید بتوانند با کودکان خود ارتباط معنوی و دو سویه برقرار کنند.

به گزارشمرکز خبر حوزه، نشست خانواده روحانیون و برنامه‌ریزی برای تحصیلات فزرندان، از سلسله نشست‌های تربیتی خانواده به همت معاونت فرهنگی موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) با حضور جمعی از خانواده‌های روحانیون و فضلا در قم برگزار شد.

حجت‌الاسلام علی ابوترابی عضو هیئت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در این نشست دینی گفت: علوم دینی چون هدایت و اصلاح جامعه را به عهده دارد از بهترین علوم است.

وی به وظایف والدین در تربیت فرزندان اشاره کرد و گفت: ایجاد ارتباط معنوی با کودکان و نوجوانان از موارد بسیار مهمی است که اگردر زندگی رعایت شود، فرزندان مسیر درستی در زندگی انتخاب خواهند کرد.

در ادامه این نشست آقای مسعود جان بزرگی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه گفت: در عصر جدید چهار انتخاب در زندگی انسان وجود دارد.

وی ادامه داد: فلسفه‌ زندگی، رشته تحصیلی، انتخاب همسر و انتخاب شغل این چهار مورد هستند که با انتخاب درست هر یک از این موارد، زندگی انسان شکل می‌گیرد و فرزندان باید به این نتیجه برسند که بر اساس چه معیارهایی علاقه‌مند هستند زندگی خود را از نظر ارزشی هدایت کنند.

وی یادآور شد: انسان با انتخاب رشته تحصیلی برای آینده مسیرفطری و مطالعاتی خود را مشخص می‌کند، همین انتخاب تحول در زندگی ایجاد خواهد کرد.

جان بزرگی به وظایف والدین در این زمینه اشاره کرد و گفت: ایجاد فضای مناسب در محیط خانه، کم حرف‌زدن و ایجاد علاقه و رقابت از مسایلی است که اگر والدین رعایت کنند موجب پیشرفت فرزندان در مباحث تحصیلی و عقیدتی خواهد‌ شد.منبع رجانیوز


هوش معنوی

هوش , معنوی ,     نظر
نویسنده : ناهید ابراهیمی

هوش معنوی یا SQ را می توان همان توانایی دانست که به ما قدرتی می دهد و رویاها و تلاش و کوشش برای به دست  آوردن آن رویاها را می دهد.
این هوش زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها معتقدیم و نقش باورها، هنجارها، عقاید و ارزش ها را در فعالیت هایی را که بر عهده می گیریم در بر می گیرد.
هوشی که به واسطه آن سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی مان می پردازیم و به وسیله آن در زندگی خود تغییراتی را ایجاد می کنیم.
 با استفاده از هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدامیک از اعمال و رفتارهایمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی مان بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.
یکی از نمادهایی که معمولا در توضیح این هوش به کار گرفته می شود، نماد گل نیلوفر است که در آن با تلفیق سنت و عقاید موجود در شرق و غرب و با استعانت از مسائل علمی، مدلی قابل لمس و زیبا برای SQ ارائه داد.
در این مدل هر سطح از گلبرگ ها یکی از سه توان پایه ای در بشر هستند. بیرونی ترین گلبرگ ها، نشانگر شش نوع «خود» است. همان طور که اشاره شد هوش معنوی یکی از توانایی های ذاتی و فطری در انسان است که همانند سایر هوش ها چنانچه مورد توجه قرار گیرد می تواند پرورش یافته و توسعه یابد.
به عبارتی SQ قابل توصیف و توضیح و اندازه گیری است. برای اندازه گیری این هوش می توان به سنجش مهارت ها و توانایی هایی که ناشی از این هوش است بپردازیم.
افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات می باشند:
- قدرت مقابله با سختی ها، دردها و شکست ها
- بالا بودن خودآگاهی در این افراد
- حسی که این افراد را هدایت  درونی می کند
- درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
- از دشواری های زندگی فرصتی می سازد برای دانستن
- توانایی  ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
- گفتن «چرا؟»
- پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
- توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
- برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا
برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است که با هوش جسمی آغاز می شود با PQ نمایش می دهند.
این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد در واقع PQ آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود. قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلا نی IQ است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.
پس از IQ سطح دیگری است که به EQ اختصاص دارد این هوش در زمینه کسب موفقیت در بازار کار نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیشگویی برخوردار است.
آخرین لا یه SQ است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملا یمت و مهربانی را شامل می شود.
IQ به منزله دروازه برای ورود است. در صورت برخوردار نبودن از حداقل لا زم IQ قادر به ورود در فضای دلخواه برای مطالعه رشته مورد علا قه مان نخواهیم بود، اما آن چه ما را در زمره بهترین ها در شغلمان و رشته مورد علا قه مان جای می دهد میزانEQ در ماست.
 EQ و SQ به هم مرتبطند. اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند.
 بهره مندی از حداقل EQ می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد، چرا که کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لا زم است، اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد EQ  نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.
از طرف دیگر رشد EQ نیز می تواند در رشد و ارتقای  SQ موثر باشد. در واقع EQ و  SQ تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش وتوسعه دیگری می شود.
باید دانست که کامپیوترها نیز از میزان IQ بالا یی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ  بالا یی هستند اما این تنها انسان است که از هوش معنوی SQ برخوردارند، هوشی تحول پذیر، توانایی ای که به او قدرت می دهد تا خلا ق باشد و قوانین و نقش ها را دستخوش تغییرات خودنماید، بتواند تحولا ت اساسی ایجاد کند و دنیای اطرافش را به بهترین شکل متحول سازد.


در هر حال

    نظر

در هر حال


مردم اغلب غیر منطقی ، خود محور ،

و متعصب هستند ،

در هر حال آنها را ببخش!

اگر مهربان باشی مردم تو را متهم می کنند

که پشت این مهربانی ها ،

هدف های خود خواهانه پنهان شده است ،

در هر حال ، مهربان باش!

اگر موفق شوی ،

دوستان دروغین و دشمنان واقعی

به دست خواهی آورد ،

در هر حال ،موفق شو!

اگر صادق و صریح باشی ،

ممکن است تو را فریب دهند ،

در هر حال ، صادق و صریح باش !

چبزی را که برای ساختنش سال ها تلاش کرده ای

می توانند در یک شب نابود کنند ،

در هر حال ، تو بساز!

اگر آرامش و خوشبختی

را بیابی

مورد حسد واقع می شوی ،

در هر حال ، به دنبال خوشبختی باش!

کار خوب امروز تو را ،

اغلب افراد فردا فراموش می کنند ،

در هر حال ، تو کار خوبت را انجام بده !

بهترین هایت را به دنیا بده

و این ممکن است هرگز کافی نباشد ،

در هر حال ، تو بهترین هایت را به دنیا بده!

می دونی ....

در آخر ،

هر چی بوده بین تو و خداست ،

در هر حال ، هیچ کدوم بین تو وآنها نبوده!

ممکن است

کشاورزی بود که تنها یک اسب برای کشیدن گاوآهن داشت. روزی اسبش فرار کرد. همسایه ها به او گفتند: "چه بد اقبالی!"


او پاسخ داد: "ممکن است"



روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: "چه خوش شانسی!"


او گفت:"ممکن است"



پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست. همسایه ها گفتند: "چه اتفاق ناگواری!"


او پاسخ داد: "ممکن است"



فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند. همسایه ها گفتند:"چه خوش شانسی!"


او گفت: "ممکن است!"


و این داستان همچنان ادامه دارد [...] همانطور که زندگی ادامه دارد.


ده فرمان .خیلی کوتاه

 تبدیل شدن به یک من بهتر , تشویق و تحریک کرد. در این جا تعدادی از عقاید او برای ارتباط بر قرار کردن با دیگران

 عنوان می شود. این پند و اندرزها برای همه ما مفید  و موثر است و ارزش تکرار شدن را دارند. خود را در هر یک

 از موارد زیر را امتحان کنید و تشخیص دهید که وضععتان به چه صورت است و تا چه حد موفق هستید.

1- اسامی را از یاد نبرید. نام افراد برایشان خیلی مهم است . فراموش کردن اسم آنها باعث می شود فکر کنند

 براییتان ارزشی ندارند و علاقه ای به آنها ندارید.

2- آرام باشید و اجازه بدهید  دیگران در کنار شما احساس آرامش و راحتی کنند. سعی کنید جوی ایجاد نکنید که

 دور و برشما بودن را مشکل کند . هیچ کس دوست ندارد , با کسی که ناراحت و معذب است ارتباط داشته باشد.

3- سعی کنید خونسرد باشید . اجازه ندهید چیزهای کوچک و ناچیز شما را آزار دهند.

4- خودخواه نباشید و هرگز وانمود نکنید که همه چیز می دانید . تلاش کنید تا از اطرافیانتان چیزهایی یاد بگیرید ,

 و برای عقاید دیگران ارزش قائل شوید.

5- سعی کنید فردی جالب و جذاب باشید, دیگران را تحت تاثیر قرار دهید و محرک آنها باشید. از خود فردی بسازید

 که دیگران دوست دارند, دور و بر او باشند.

6- خشن یا خشک نباشید. یاد بگیرید چگونه مهربان , خیر خواه و مودب باشید.

7- صلح جو و صلح طلب باشید. غم و اندوه را از بین ببرید. از صمیم قلب سعی کنید هر گونه سوء تفاهمی را بر

 طرف کنید..

8- از اشتباهات دیگران بگذرید و سعی کنید دیگران را دوست داشته باشید و آنقدر تمرین کنید تا به صورت عادی و

 صبیعی در آید.

9- به دیگران کمک کنید تا پیشرفت کنند. تشویق و حمایتشان کنید به آنها تبریک بگویید و بگذارید بدانند چرا از آنها

 تقدیر می کنید.

10- نیروی  معنوی را در خود گسترش دهید تا به دیگران هم نیروی مثبت منتقل نمایید.

سعی کنید با هر کسی که روبرو می شوید این نیروی مثبت را با او شریک شوید ایا در تمام این موارد موفق بوده

 اید؟ من باید اعتراف کنم که هرگز نتوانستم این گونه باشم. باز هم راه زیادی پیش پای خودم دارم. دکتر پیل در

 سن 90 سالگی اعتراف کرد که خود او نیز باید روی برخی از این موارد کار می کرد. نکته مهم این است که او

 همیشه در سعی و تلاش بود تا موفق شود, شما چطور؟