از بيم مرگ نيست كه سر داده ام فغانبانگ جرس به شوق به منزل رسيده است
دستم نمي رسد كه دل از سينه بركنمباري علاج شكرگريبان دريدن است
شامم سيه تراست زگيسوي سركشتخورشيدمن برآي كه وقت دميدن است
بوي تواي خلاصه گلزار زندگيمرغ نگه در آرزوي پركشيدن است
بگرفت آب و رنگ ز فيض حضورتوهر گل دراين چمن كه سزاوارديدن است