خاطره ی یک ظهر من با عصر امام خمینی
مطلبی که در پی می ایید،به تشریح یک روز خاطره انگیز من است . یکشنبه ساعت دوازده ظهر بود صدای ایفون در ب حیاط به صدا در امد در حالی که لباس ها یم را پوشیده بودم که به سمت دانشگاه حرکت کنم.در را باز کردم پستچی بود از اخوی پاکتی اورده بود .چون عجله داشتم پاکت را در کیفم گذاشتم .تا بعدا سر فرصت نگاهش کنم مثل همیشه سوار مترو شدم در پاکت را باز کردم ().دو جلد کتاب عصر امام خمینی از اثار بیاد ماندنی استاد و محقق میر احمد رضا حاجتی بود . از کرج تا تهران تغریبا چهل وپنچ دقیقه بود .فرصت را غنیمت شماردم و نگاهی به کتاب که ظاهرا ویرایش جدید ان بود انداختم .مقدمه گیرا و پر نفوذی داشت .نکته جالب خاطره ی من اینجاست که انچنان تحت تاثیر پیام کتاب و محتوای ان قرار گرفته بودم که به سر شوق امدم و نفهمیدم کی به مترو تهران رسیدم یک لحظه قید دانشگاه و کلاس را زدم اتفاقا ان روز درس ارتباط جمعی داشتیم که استادش هم از مشاورین م/م بود .که یک یکبار تحلیل من را خواست سوالی کرد .که وقتی جواب دادم استاد گفت کیهانی حرف نزن...بگذریم قید درس کلاس ان روز را زدم و با مترو مسقیم رفتم حرم امام ره و تا نماز مغرب ماندم.البته انجا دیگر کتاب را کنار گذاشتم و با سوژه کتاب درد دل کردم .این بود خاطره یک ظهر من با کتاب عصر امام خمینی ره واقعا کتاب ها می توانند مسیرها را عوض کنند.