خاطره ی یک ظهر من با عصر امام خمینی
مطلبی که در پی می ایید،به تشریح یک روز خاطره انگیز من است . یکشنبه ساعت دوازده ظهر بود صدای ایفون در ب حیاط به صدا در امد در حالی که لباس ها یم را پوشیده بودم که به سمت دانشگاه حرکت کنم.در را باز کردم پستچی بود از اخوی پاکتی اورده بود .چون عجله داشتم پاکت را در کیفم گذاشتم .تا بعدا سر فرصت نگاهش کنم مثل همیشه سوار مترو شدم در پاکت را باز کردم (ادامه مطلب...